جدول جو
جدول جو

معنی تزریق کردن - جستجوی لغت در جدول جو

تزریق کردن
(نَ دَ)
درچکانیدن داروی مایع در زیر جلد، یا در داخل عضله یا ورید انسان و حیوان بیمار. تزریق. و رجوع به تزریق شود
لغت نامه دهخدا
تزریق کردن
داخل کردن داروی مایع در زیر پوست بدن
تصویری از تزریق کردن
تصویر تزریق کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تزریق کردن
لحقنٍ
تصویری از تزریق کردن
تصویر تزریق کردن
دیکشنری فارسی به عربی
تزریق کردن
Inject
تصویری از تزریق کردن
تصویر تزریق کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تزریق کردن
injecter
تصویری از تزریق کردن
تصویر تزریق کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تزریق کردن
iniettare
تصویری از تزریق کردن
تصویر تزریق کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تزریق کردن
wstrzykiwać
تصویری از تزریق کردن
تصویر تزریق کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
تزریق کردن
инъецировать
تصویری از تزریق کردن
تصویر تزریق کردن
دیکشنری فارسی به روسی
تزریق کردن
injizieren
تصویری از تزریق کردن
تصویر تزریق کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
تزریق کردن
вводити
تصویری از تزریق کردن
تصویر تزریق کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تزریق کردن
انجیکشن دینا
تصویری از تزریق کردن
تصویر تزریق کردن
دیکشنری فارسی به اردو
تزریق کردن
inyectar
تصویری از تزریق کردن
تصویر تزریق کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تزریق کردن
ইনজেকশন করা
تصویری از تزریق کردن
تصویر تزریق کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
تزریق کردن
sindika
تصویری از تزریق کردن
تصویر تزریق کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تزریق کردن
enjekte etmek
تصویری از تزریق کردن
تصویر تزریق کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تزریق کردن
注射
تصویری از تزریق کردن
تصویر تزریق کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تزریق کردن
注射する
تصویری از تزریق کردن
تصویر تزریق کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تزریق کردن
להזריק
تصویری از تزریق کردن
تصویر تزریق کردن
دیکشنری فارسی به عبری
تزریق کردن
इंजेक्शन देना
تصویری از تزریق کردن
تصویر تزریق کردن
دیکشنری فارسی به هندی
تزریق کردن
menyuntikkan
تصویری از تزریق کردن
تصویر تزریق کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تزریق کردن
ฉีด
تصویری از تزریق کردن
تصویر تزریق کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
تزریق کردن
injecteren
تصویری از تزریق کردن
تصویر تزریق کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
تزریق کردن
injetar
تصویری از تزریق کردن
تصویر تزریق کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تزریق کردن
주입하다
تصویری از تزریق کردن
تصویر تزریق کردن
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

جدا کردن، پراکنده کردن، کم کردن کاستن، جدایی، کاهش، کم کردن عدد کوچکتر از عدد بزرگتر کوچکتر را مفروق و بزرگتر را مفروق منه گویند، جمع تفریقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفریق کردن
تصویر تفریق کردن
Subtract
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تفریق کردن
تصویر تفریق کردن
soustraire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از تفریق کردن
تصویر تفریق کردن
sottrarre
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تفریق کردن
تصویر تفریق کردن
subtrair
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تفریق کردن
تصویر تفریق کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تفریق کردن
تصویر تفریق کردن
odejmować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تفریق کردن
تصویر تفریق کردن
віднімати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تفریق کردن
تصویر تفریق کردن
subtrahieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تفریق کردن
تصویر تفریق کردن
вычитать
دیکشنری فارسی به روسی